***
در کنار دجله سلطان بایزید
میگذشت آن شیخ با خیل مرید
ناگه آوازی ز عرش کبریا
خورد بر گوشش که: ای شیخ ریا
میل آن داری که بنمایم به خلق
آنچه پنهان کرده ای در زیر دلق
تا خلایق جمله آزارت کنند
سنگ باران بر سر دارت کنند؟
گفت: یا رب میل آن داری تو هم
شمه ای از رحمتت سازم رقم؟
تا که خلقان از پرستش کم کنند
وز نماز و روزه و حج رم کنند؟
پس ندا آمد که ای شیخ فتن
نی ز ما و نی زتو رو دم مزن»